دانه می کارم - باران
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
باران
درباره وبلاگ




لوگو




آمار وبلاگ
بازدید امروز: 90
بازدید دیروز: 88
کل بازدیدها: 543023




گالری تصاویر سوسا وب تولز



سه شنبه 92 تیر 18 :: 9:0 صبح ::نگارنده : موسوی

     دو نفر بودند و هر دو در پی حقیقت . اما برای یافتن حقیقت یکی شتاب را برگزید و دیگری شکیبایی را .
 اولی گفت : " آدمیزاد در شتاب آفریده شده ، پس باید در جستجوی حقیقت دوید
 آنگاه دوید و فریاد برآورد : " من شکارچی ام ، حقیقت شکار من است . "
 او راست می گفت : زیرا حقیقت غزال تیز پایی بود که از چشم ها می گریخت .
 اما هرگاه که او از شکار حقیقت باز می گشت ، دست هایش به خون آغشته بود . شتاب او تیر بود .
 همیشه او پیش از آنکه چشم در چشم غزال حقیقت بدوزد او را کشته بود .
 خانه باورش مزین به سر غزالان مرده بود . اما حقیقت غزالی است که نفس می کشد .
 این چیزی بود که او نمی دانست .
      دیگری نیز در پی صید حقیقت بود . اما تیر و کمان شتاب را به کناری گذاشت و گفت :

  خداوند آدمیان را به شکیبایی فراخوانده است پس من دانه ای می کارم تا صبوری بیاموزم .

 

و دانه کاشت ، سال ها آبش داد و نورش داد و عشق داد . زمان گذشت و هر دانه ، دانه ای آفرید .

 زمان گذشت و هزار دانه ، هزاران دانه آفرید . زمان گذشت و شکیبایی سبزه زار شد .
 و غزالان حقیقت خود به سبزه زار او آمدند . بی بند و بی تیر و بی کمان .
 و آن روز ، آن مرد ، مردی که عمری به شتاب و شکار زیسته بود ، معنی دانه و کاشتن و صبوری را فهمید .
  پس با دست خونی اش دانه ای در خاک کاشت .

                                          عرفان نظرآهاری





Susa Web Tools